آینده-ی-هویت-بصری-برند

آینده‌ ی هویت بصری برند

هویت بصری در سالیان سال تغییرات زیادی را تجربه کرده است

این روز‌ها لوگوها دیگر آن چیزی نیستند که پیش از این بودند.

آنها که زمانی سنگ‌بنای شرکت‌ها بوده‌اند حالا تنها یکی از عناصر بی‌شمار در سیستم چندوجهی‌ای هستند

که هویت بصری برند را می‌سازد.

این هویت باید منعطف باشد و با دیگر عناصر غیر بصری برند مانند جایگاه‌سازی،

وعده‌ و هدف برند هم‌زیستی داشته باشند.

پیشنهاد می‌کنیم مطلب «استراتژی گاو بنفش چیست؟» را هم بخوانید.

حقیقت این است که به لوگوها بیش از حد بها داده شده است.

بیشترشان واقعا به خودی خود چیزی بیرون از زمینه‌شان نمی‌گویند.

در حالی‌که هنوز هم برای آگاهی، کشف و تشخیص برند اهمیت دارند،

هیچ‌گاه قادر نخواهند بود به مخاطب برند بگویند برند کیست یا باورهایش چیست؟

بهترین کاری که از پسش برمی‌آیند این است که نماد این چیزها باشند

که تنها پس از گذر زمان و صرف هزینه‌ی قابل توجه رخ می‌دهد.

لوگو برند نیست و برند هم لوگو نیست.

برندها امروزه ماهیت‌هایی چند وجهی‌اند که از هویت و تجربه ساخته شده‌اند.

تمام مهارت طراحی هم نمی‌تواند لوگویی بسازد که خوب بودن محصول

یا خدمت را به مشتری بقبولاند اگر تجربه عکسش را ثابت کرده باشد.

با این حساب آینده‌ی لوگوها چه می‌شود؟

هویت تاثیرگذار بصری در سال‌ها و دهه‌های آینده چه شکلی خواهد داشت؟

چهره‌ی متغیر چشم‌انداز کنونی بازاریابی قطعا به این معنا نیست

که از آنها چشم خواهد پوشید، بلکه به این معناست که احتمال‌های جدیدی آشکار خواهد شد.

پویایی در مقابل ایستایی

لوگوهای امروز دیگر به یک تکرار ایستا محدود نیستند.

لوگوهای پویا از تکرارهای چندباره‌ی یک علامت -یا مجموعه‌ای از آنها-

برای منتقل‌کردن جنبه‌های مختلف برند مانند جایگاه و شخصیت برند استفاده می‌کنند.

گاهی اوقات این مفهوم یعنی لوگویی که با هر بار دیدن تغییر می‌کند

و گاهی وقت‌ها هم به معنای علامتی منحصربه‌فرد است

که با تصاویر مختلف زمینه‌‌اش (Context) آمیخته شده.

از اولین لوگوی پویای به‌شدت مشهور نشان MTV در دهه‌ی ۸۰ تا نمونه‌های روزمره‌

مانند گوگل دودل (تغییر لوگوی اصلی گوگل در مناسبت‌ها) و هر چیز دیگر در این میانه شاهد بوده‌ایم

که این لوگوها به آرامی به بخشی از روح زمانه‌مان تبدیل شده‌اند.

از نظر مشتری مدرن آنها تکاملی بی‌نقص و طبیعی‌ در عرصه‌ی چشم‌انداز رسانه‌های جدیدمان هستند.

مشتری‌ها دیگر آن کسانی نیستند که در فروشگاه‌های فیزیکی تعامل با برند را تجربه می‌کردند.

کانال‌های تبلیغاتی سنتی مانند تلویزیون، چاپ و رادیو میدان را به نسخه‌های جدیدتر دیجیتال

مانند امضاهای ای‌میل، آواتارهای شبکه‌های اجتماعی و آیکن‌های اپلیکیشن‌ها واگذار کرده‌اند.

درواقع به دلیل این‌که چشم‌انداز رسانه‌ای‌مان با سرعت به سمت دیجیتالی‌شدن پیش می‌رود،

حرکت یا تغییر در طراحی لوگوها یک ویژگی ذاتی است.

حرکت درست مانند رنگ برند یا تایپ‌فیس به تنهایی می‌تواند جنبه‌ای متمایزکننده

در هویت بصری به حساب بیاید.

در دنیای امروز تجربه‌ی مشتری و هویت بصری در مجاورت نقاط تماس وجود دارند.

هویت‌های بصری آینده چندحس‌گره (چندسنسوری) و تعاملی خواهند بود.

البته گمان نکنید لوگوهای استاتیک (ایستا) از بین می‌روند

بلکه همکاری و واکنش بین نقاط تماس یعنی این‌که هویت‌ها -به شکلی متفاوت با گذشته-

پتانسیل تبدیل به شکلی پویا را دارند.

با لوگوهای پویا دیگر زمینه (Context) پادشاه است و نه محتوا.

تجربه‌گرایی به جای دلالت‌داشتن

پیش از این طراحی برای برندها «دال»‌هایی را برای انتقال پیام‌های یک‌طرفه به مشتریان تهیه می‌کرد.

امروز اما موفق‌ترین برندها از تجربه برای الهام‌بخشی و شکل‌دهی به مکالمات‌شان استفاده می‌کنند.

برندهای فردا -مادامی‌که به دنبال تمرکز، قابل‌تشخیص‌بودن و مرتبط‌بودن باشند-

تجربه بی‌نهایت مهم‌تر از هویت بصری خواهد بود.

در سال ۲۰۱۷ وب‌سایت Signs.com از ۱۵۰ آمریکایی خواست

ده لوگوی مشهور را از حفظ بکشند.

به گمانِ شما چند نفر توانستند هویت‌ بصری برترین‌ برندهای دنیا را ترسیم کنند؟ ۱۶ درصد.

درباره‌ي لوگوهایی حرف می‌زنیم که تقریبا فراگیرند و سالانه کلی هزینه‌ی تبلیغات‌شان است.

در حالی‌که تنها نیمی از مردم می‌توانند دقیقا بگویند پریِ استارباکس تاج به سر دارد (او تاج به سر دارد)،

تمام مردم احتمالا بتوانند بگویند که سفارش نوشیدنی موردعلاقه‌شان در استارباکس چه حسی دارد.

تجربه‌ی برند ارزش‌های برند را در جریان تعاملات در نقطه‌ی خدمت‌رسانی تقویت می‌کند.

تجربه‌ها خلاء بین محصول و قول برند را پر می‌کنند،

به این شکل که وقتی از برندی تجربه‌ی منفی دارید

و بعدها در یک آگهی ادعای تمرکز برند بر مخاطب را می‌بینید، این ناهماهنگی آزاردهنده می‌شود.

جان گاردنر در کتاب «هنر داستان» داستان را به عنوان «رویای واضح و مدام» توصیف می‌کند.

«داستان ما را در وضعیت تعلیق مشتاقانه‌ای از ناباوری قرار می‌دهد.»

مشتریان همیشه مشتاقند ناباوری‌شان را برای روایت قانع‌کننده‌ی یک برند به حالت تعلیق دربیاورند.

و چیزی مانند تجربه‌ی بد از برند نمی‌تواند ما را به واقعیت بازگرداند.

ما به عنوان مشتری اشتیاق زیادی برای تعلیق ناباوری‌مان برای یک روایت مجاب‌کننده‌

از برند داریم و هیچ‌چیز به اندازه‌ی تجربه‌ی بد از برند ما را به واقعیت پرت نمی‌کند.

همان‌طور که دنی کانمان در اثر برنده‌ی جایزه‌ی نوبلش درباره‌ی اقتصاد رفتاری نشان داد،

خودِ تجربه‌گرای ما با خودِ به‌خاطرآورنده‌ی ما تفاوت دارد.

ما تجربه‌هایمان را به‌خاطر نمی‌آوریم

بلکه داستان‌هایی مختصر از «خاطرات‌ِ تجربه‌هایمان» را به یاد می‌آوریم.

در این مسیر به‌ویژه بخش‌هایی در اوج یا پایان آن تجربه‌ها را به خاطر می‌آوریم.

داستان‌هایی که درباره‌ی تجربه‌های به‌یاد‌آوردن‌مان به خود می‌گوییم،

حتی می‌تواند پس از آن واقعیت رخ دهد زیرا عمل به‌یاد‌آوردنِ خاطره خود خاطره را تغییر می‌دهد.

به همین دلیل است که شبکه‌های اجتماعی در تقویت اثر تجربه‌های به‌یادماندنی موثر است.

نکته‌ی آخر کانمان این است که خود به‌یادآوردن است که تصمیم‌گیری را شکل می‌دهد.

تجربه‌ی مثبتی از برندتان منتقل کنید که پیوسته در شبکه‌های اجتماعی تقویت می‌شود

و احتمال بیشتری می‌رود که مشتریان‌تان در آینده به برند شما تمایل پیدا کنند.

نیازی ندارید که مشتری لوگوی شما را از حفظ بکشد،

کافی است آن را ببیند و تجربه‌های مثبت خود را به یاد بیاورد؛

خاطراتی که او را به تصمیم خرید سوق خواهد داد و وفاداری برند را خلق خواهد کرد.

شما می‌توانید داستان حافظه را با درک اهمیت تجربه شکل دهید.

تکامل به جای جاودانگی

لوگوها دیگر قرار نیست همیشگی باشند دست‌کم آن‌طور که پیش از این تصور می‌شد.

بازار هر سال با سرعت بیشتری تغییر می‌کند.

زمانی برندها تصور می‌کردند قرار است هویت‌شان نسل‌ها برجای بماند

اما این روزها باید خیلی خوش‌شانس باشند اگر بتوانند یک دهه بامعنا باقی بمانند.

لوگوی NBA که در سال ۱۹۶۹ توسط آلن سیگل خلق شد جوهره‌ی بازی را در تصویری ساده

و در عین حال قدرتمند نشان می‌داد.

این نشان جاودانه به مثالی از هویت بصری خارق‌العاده در تمام ورز‌ش‌ها تبدیل شد.

به دنبال تغییری ناچیز در سال ۲۰۱۷، هنوز هم در برانگیختن روح بسکتبال تاثیرگذار است

همان طوری که بیش از ۵۰ سال این کار را کرده است.

اوبر اما نقطه‌ی مقابل این برند است و در سال ۲۰۱۶ تنها ۴ سال پس از معرفی برند- لوگویش را بازطراحی کرد

و در سال ۲۰۱۸ هم بار دیگر این کار انجام شد.

هویت بصری «فردا» باید سیال باشد.

زمانی قوانین طراحی این اطمینان را ایجاد می‌کرد که همه می‌دانند

در هر شرایطی چه‌طور رفتار کنند.

امروزه برندهای پیشرو با اصول و راه‌کارهای کلیدی‌ای زندگی می‌کنند

که پیوستگی را در کنار بیشترین حد انعطاف‌پذیری اطمینان می‌دهند.

مهم است بدانید که باید بخشی از محدودیت‌های مربوط به برند را رها کنید تا بتوانید

چابکی‌تان را حفظ کنید. برندهای موفق هنگام تکامل مدل‌های

کسب‌و‌کار و تجربه‌ی مشتری خود را با شرایط وقف می‌دهند.

سادگی به‌جای پیچیدگی

لوگوها قرار نیست پیچیده باشند.

بیشتر اوقات ماهیت پویای رسانه‌ها باعث می‌شود

مردم گمان کنند لوگوها باید بیش از حد پیچیدگی داشته باشند.

بسیاری از صاحبان کسب‌و‌کار باور دارند لوگوها باید

هرآن‌چه شرکت‌شان ارائه می‌کند به نمایش بگذارند.

حقیقت اما این است که هرچه بیشتر از یک لوگو بخواهید،

کم‌تر تاثیرگذار خواهد بود.

لوگوها تنها می‌توانند وجهی از برندتان را واقع‌بینانه به نمایش بگذارند.

این‌طور نیست که لوگوها به دلیل ماهیت‌شان محدودیت بیانی دارند،

بلکه نمونه‌های ساده‌تر اثر بیشتری می‌گذارند.

لوگوهای ساده به سادگی قابل‌تشخیصند. به لوگوهایی که در طول روز می‌بینید فکر کنید.

بسیاری از آنها را در یک آن می‌بینید -بقالی، فروشگاه‌ها، بزرگ‌راه‌ها یا در شبکه‌های اجتماعی‌.

هر چه اطلاعات لوگو کم‌تر باشد احتمال این‌که مغزتان بتواند آن را پردازش کند و به یاد بسپرد بیشتر است.

تحقیقات نشان می‌دهد که مشتری‌ها هنگام انتخاب محصول تمایل بیشتری به طراحی‌های ساده دارند.

طراحی ساده قادر است پیام‌ واضح و دقیق را منتقل کند.

هرچه لوگوی شما ساده‌تر باشد می‌توانید تداعی قوی‌تری با هررنگ یا شکلی که می‌خواهید

از آن خود بکنید، به وجود بیاورید.

کلام آخر

شما هنوز هم به لوگو نیاز دارید،

اما باید بدانید که این روزها لوگو قرار نیست پایه‌های برندتان را بسازد.

لوگوها دیگر منحصربه‌فرد و نمادین نیستند بلکه پویا و چندوجهی‌اند.

لوگوی شما باید جزئی مهم از سیستم هویت بصری بزرگ‌ترتان باشد.

و درنهایت این تجربه‌ی مشتری است که بر هویت بصری برتری دارد.

ادامه مطلب
استراتژی-بیدینگ-ecpc-چیست؟

استراتژی بیدینگ ECPC چیست؟

استراتژی های هوشمند بیدینگ مثل رانندگی با خودروی دنده‌اتومات کار را خیلی راحت می‌کنند؛ ولی ممکن است آن قدر بید را افزایش دهند که دیگر کلیک‌ها و تبدیل‌ها به‌صرفه نباشد!

در این استراتژی‌ها هیچ کنترلی روی قیمت ندارید و همین ریسک آن‌ها را افزایش می‌دهد؛ خصوصاً اگر محدودیت بودجه داشته باشید.

در طرف مقابل بیدینگ دستی وجود دارد که به شما کنترل کاملی روی بید می‌دهد؛ ولی هیچ‌گونه اصلاح هوشمندی انجام نمی‌شود.

پیشنهاد می‌کنیم مطلب «استراتژی گاو بنفش چیست؟» را هم بخوانید.

بین این ۲ نوع بیدینگ، یک نقطه تعادل وجود دارد؛ به‌نام بیدینگ Enhanced CPC که با ترکیب خوبی‌های هر ۲ دنیا، یک استراتژی به‌صرفه می‌سازد. در این مقاله درباره ECPC و شیوه راه‌اندازی آن در گوگل ادز صحبت می‌کنیم.

بیدینگ ECPC چیست و چگونه کار می‌کند؟

در تبلیغات کلیکی مانند تبلیغات CPC گوگل، تبلیغ‌دهنده عددی را به‌عنوان هزینه هر کلیک در تنظیمات تبلیغ وارد می‌کند.

این حالت بیدینگ دستی است؛ ولی اگر آن را با یک قابلیت هوشمند ترکیب کنیم که بتواند هزینه هر کلیک را متناسب با احتمال تبدیل کلیک، افزایش یا کاهش دهد، استراتژی نیمه‌هوشمندی خواهیم داشت که به آن استراتژی بیدینگ Enhanced CPC گفته می‌شود.

استراتژی Enhanced CPC به‌عنوان گزینه‌ای اختیاری در هنگام انتخاب بیدینگ دستی وجود دارد که با زدن تیک آن فعال می‌شود.

ecpc

بیدینگ ECPC می‌تواند حداکثر بید انتخابی شما را برای موقعیت‌هایی که احتمال تبدیل یا ارزش تبدیل بالایی دارند، افزایش و برای موقعیت‌های با احتمال تبدیل یا ارزش تبدیل کم کاهش دهد.

این استراتژی بیدینگ تلاش می‌کند کمتر از حداکثر قیمتی که تعیین کرده‌اید، بیدگذاری کند؛ ولی برای موقعیت‌های خوب و با پتانسیل بالا، ممکن است از آن قیمت فراتر برود.

استراتژی ECPC برای ۲ هدف بید را اصلاح می‌کند:

  • بهینه‌سازی نرخ تبدیل

اگر هدف بهینه‌سازی نرخ تبدیل باشد، این استراتژی دنبال کلیک‌هایی می‌گردد که احتمال تبدیل آن‌ها بر اساس داده‌های گوگل بالاتر باشد و بعد حداکثر نرخ کلیک شما را افزایش می‌دهد تا در رقابت برای گرفتن این کلیک‌ها برنده شود.

برعکس برای کلیک‌هایی که داده‌ها و سیگنال‌های زمان مزایده نشان می‌دهد چندان باکیفیت نیستند، بید را پایین می‌آورد.

برای مثال اگر شما فروشگاه حضوری و سایت برای فروش کفش دارید و ارزش تبدیل‌های منجر به مراجعه حضوری را بالاتر از بازدید از وبسایت قرار داده‌اید، Enhanced CPC برای کلیک‌هایی که احتمال مراجعه حضوری آن‌ها بالاست، بید بالاتری می‌گذارد.

مثلاً اگر حداکثر بید شما ۱۰۰ هزار تومان باشد، این استراتژی برای کلیک‌های منجر به مراجعه حضوری، ممکن است تا ۱۷۰ هزار تومان بیدگذاری کند.

حالا اگر یک کلیک احتمالاً تنها به بازدید از وبسایت ختم شود، این استراتژی ممکن است قیمت را تا ۶۰ هزار تومان برای آن کاهش دهد.

  • بهینه‌سازی ارزش تبدیل

اگر هدف را بهینه‌سازی  ارزش تبدیل انتخاب کرده باشید، ECPC دنبال مزایده‌هایی می‌گردد که ارزش تبدیل بالاتری دارند و برای آن‌ها بید را افزایش می‌دهد تا برنده رقابت باشد و کلیک را بگیرد.

در طرف مقابل وقتی کلیک ارزش تبدیل پایینی در مقایسه با دیگر کلیک‌ها داشته باشد یا احتمال تبدیل پایین‌تری داشته باشد، بید هم کاهش پیدا می‌کند.

برای مثال، فرض کنید شما برای یک محصول مثل آینه قدی؛ تبلیغات موتور جست‌وجو اجرا کرده‌اید و ارزش کلی سبد خرید معیار شما برای ارزش تبدیل است.

حالا مزایده‌ای پیدا می‌شود که احتمالاً فقط به خرید آینه منجر خواهد شد. اگر قیمت هر کلیک شما ۱۰۰ هزار تومان باشد، ممکن است بید این مزایده تا ۴۰ هزار تومان هم کاهش یابد.

برعکس، اگر مزایده‌ای پیش بیاید که احتمالاً به سبد خرید پرتری با ارزش بالاتر منجر خواهد شد، Enhanced CPC ممکن است تا ۱۴۰ هزار تومان بید را افزایش دهد (منبع: Google Ads Help).

حالا که با استراتژی ECPC آشنا شدید، خوب است مزیت‌ها و محدودیت‌های آن را هم بدانید.

مزیت‌ها و محدودیت‌های Enhanced CPC

این استراتژی به بهینه‌سازی تبلیغات شما کمک می‌کند؛ ولی ممکن است محدودیت‌ها و چالش‌هایی هم داشته باشد.

در ادامه مزیت‌ها و پس از آن محدودیت‌های بیدینگ Enhanced CPC را بررسی می‌کنیم.

مزایای استراتژی ECPC

اولین مزیت این استراتژی این است که در عین خودکار شدن فرایند بیدگذاری، همچنان با تعیین حداکثر بید، کنترل دستی روی آن دارید. در استراتژی‌های کاملاً هوشمند کنترل شما روی مقدار بید بسیار کمتر است.

از طرف دیگر، با این استراتژی لازم نیست مدام بید خود را به‌صورت دستی بهینه‌سازی کنید؛ چون این کار خودکار انجام می‌شود؛ مثلاً برای کیوردی که بازدهی کمتری برای شما داشته است، نرخ بید پایین‌تری پیشنهاد می‌شود.

از آنجا که این استراتژی برای گرفتن کلیک‌های ارزشمندتر قیمت هر مزایده را اصلاح می‌کند، هم نرخ تبدیل افزایش پیدا می‌کند، هم نرخ بازگشت سرمایه از هزینه‌ای که برای تبلیغات شده است، ROAS، بهبود می‌یابد.

استراتژی ECPC به‌مرور می‌فهمد چه کلیک‌هایی ارزشمندتر هستند و می‌تواند با بهینه‌سازی بیدگذاری، هزینه کمتری بابت کلیک‌هایی که کمتر ارزشمند هستند، بپردازد؛ در نتیجه بودجه شما کمتر به هدر می‌رود.

محدودیت‌های استراتژی ECPC

این استراتژی فقط وقتی می‌تواند بهینه‌سازی انجام دهد که conversion tracking را اجرا کرده باشید و اگر تازه کمپین شروع شده است، حداقل ۲ ماه زمان می‌برد تا بتواند داده‌ها را جمع‌آوری و بر اساس آن بهینه‌سازی را شروع کند.

مسئله دیگر این است که بید می‌تواند تا ۱۰۰ درصد حداکثر قیمتی که تعیین کرده‌اید افزایش یابد. هدف ECPC این است که تبدیل یا ارزش تبدیل را افزایش دهد؛ ولی نه لزوماً با رعایت هزینه‌ای که برای هر تبدیل (CPA) در نظر دارید.

برای همین ممکن است به‌شیوه‌ای بیدینگ انجام شود که دیگر برای شما سودآور نیست؛ خصوصاً که الگوریتم بیشتر بید را افزایش می‌دهد تا اینکه آن را کاهش دهد (Semrush ،WordStream و LUNIO).

در بخش بعد، می‌خواهیم شیوه راه‌اندازی کمپینی با استراتژی بیدینگ Enhanced CPC را یاد بگیریم.

چگونه استراتژی بیدینگ Enhanced CPC را در گوگل راه‌اندازی کنیم؟

برای اجرای تبلیغات هدفمند گوگل، قبل از هر چیز به یک اکانت گوگل ادز نیاز دارید. قبلاً در مقاله «گوگل ادز چیست و چه کاربردی دارد؟» مراحل آن را آموزش داده‌ایم.

برای کمپین‌های جدید، هنگام ایجاد تنظیمات تبلیغ، در قسمت Bidding، گزینه «select a bid strategy directly» و پس از آن «Manual CPC» را انتخاب کنید و تیک «Help increase conversion with Enhanced CPC» را بزنید.

اگر می‌خواهید استراتژی کمپین‌های قبلی خود را تغییر دهید، به بخش «Campaigns» بروید و کمپین مورد نظر را انتخاب کنید.

به تنظیمات کمپین بروید. روی «Bidding» و پس از آن «Change bid strategy» کلیک کنید. «Manual CPC» را انتخاب کنید و تیک «Enable Enhanced CPC» را بزنید.

نکته: برای اجرای این استراتژی لازم است conversion tracking را روی گوگل تگ منیجر وب‌سایت خود فعال کرده باشید.

برای اینکه از این استراتژی جواب بگیرید، نکته‌های قسمت بعد مقاله را حتماً بخوانید.

نکاتی برای بهینه‌سازی کمپین‌های ECPC

استراتژی بیدینگ Enhanced CPC فقط زمانی می‌تواند تبدیل‌های خوب را پیدا کند که تنظیمات هدفمندی کمپین را درست انجام داده باشید تا تبلیغ در درجه اول بتواند سراغ مخاطبان هدف برود.

  • برای مثال، کلمات کلیدی تعیین‌کننده‌ترین جزء تبلیغ شما هستند. باید با آگاهی کامل از نیت جست‌وجوی این کلمات و مرحله‌ای از سفر مشتری که به آن تعلق دارند، کلمات کلیدی را انتخاب کنید.
  • ویژگی‌های مخاطب هدف مانند سن، جنسیت و مکان هم روی هدف‌گیری درست کمپین اثرگذارند.
  • عنوان و توضیحات تبلیغ را هم بهینه کنید. عنوان و توضیحات باید کامل‌کننده یکدیگر باشند و مزایای شما را در مقایسه با رقبا بیان کنند.

همین طور از افزونه‌های لازم مثل Sitelink ،Callout و Call استفاده کنید.

برای نمونه، ۳ تبلیغ زیر را که با جست‌وجوی «گوگل ادز» نمایش داده شده‌اند، می‌بینید. تبلیغ اول مزیت خود را قیمت مناسب معرفی و آن را در عنوان ذکر کرده است و تبلیغ سوم ادعا می‌کند می‌تواند تبلیغ‌ها را به رتبه یک گوگل ادز برساند.

تبلیغ دوم هم امکان مشاوره رایگان را در بخش افزونه‌ها قرار داده تا نسبت به رقبا جذاب‌تر باشد.

biding

همان طور که گفتیم این استراتژی ممکن است بید را از حداکثر رقمی که تعیین کرده‌اید، بالاتر ببرد. پس مهم است همیشه ۲ شاخص CPC و CPA را رصد کنید تا ببینید هر کلیک و هر اقدام چقدر برایتان آب می‌خورد.

ممکن است نرخ پیشنهادی برای جذب کلیک‌های ارزشمند به حدی برسد که دیگر سودآور نیست. در این صورت شاید نیاز باشد تنظیمات را تغییر دهید.

در کنار این ۲ شاخص، نرخ کلیک (CTR) و نرخ تبدیل (CVR) را هم زیر نظر بگیرید تا مطمئن شوید تبلیغ شما به‌خوبی اجرا می‌شود. هر ۲ شاخص باید بالا بروند.

نکته آخر به مقصد کلیک‌های شما یعنی لندینگ پیج بر می‌گردد. لندینگ پیج بد می‌توانید کلیکی باکیفیت را از دست بدهد. پس دقت کنید که صفحه فرود تبلیغ شما به‌خوبی طراحی شده باشد؛ مثلاً

  • فرم ثبت‌نام یا اطلاعات تماس در بالا و جلوی چشم مخاطب قرار داشته باشد.
  • اطلاعات زیادی از مخاطب نخواهید که او را از پر کردن فرم منصرف کند.
  • نظر مشتریان و رضایت‌ها را برای جلب اعتماد کاربر در لندینگ پیج داشته باشید.
  • تعدادی از مشتریان صاحب‌نام خود را (در صورت وجود) نام ببرید یا به تعداد کلی مشتریانتان اشاره کنید.
  • صفحه فرود بیش از حد شلوغ نباشد.
  • به مزیت‌های محصول/خدمت خود به‌طور واضح اشاره کنید و به مخاطب بگویید چرا باید شما را انتخاب کند و به رقبا ترجیح دهد.
  • تصاویر و توضیحات کافی درباره محصول/خدمت خود در صفحه قرار دهید.
  • به پرسش‌های احتمالی مشتری در بخش پرسش و پاسخ‌های متداول پاسخ دهید.

بیایید در بخش آخر مقاله، استراتژی ECPC را با دیگر استراتژی‌ها مقایسه کنیم.

 

مقایسه ECPC و سایر استراتژی‌های بیدینگ

استراتژی بیدینگ Enhanced CPC‌ بیشتر از همه به بیدینگ دستی شباهت دارد. در هر ۲ روش، شما می‌توانید بید را بر اساس روز هفته یا ساعت روز، جنسیت، سن و والد بودن یا نبودن کاربران، نوع دستگاه و گروه‌بندی مخاطبان تنظیم و اصلاح کنید.

تنها تفاوت این ۲ استراتژی در این است که با نوع ارتقایافته CPC، امکان افزایش یا کاهش خودکار قیمت بر اساس کیفیت کلیک وجود دارد؛ یعنی کنترل دستی به‌همراه اصلاحات خودکار لازم در برای افزایش سودآوری!

استراتژی‌های دیگری که می‌توانیم Enhanced CPC را با آن‌ها مقایسه کنیم، Maximize clicks، Maximize conversions و Maximize conversion value هستند.

در این ۳ استراتژی با توجه به هدف که ممکن است بیشینه‌سازی کلیک‌ها، تبدیل‌ها یا ارزش تبدیل باشد، گوگل ادز بر اساس میزان بودجه روزانه‌ای که قرار داده‌اید، بید را تعیین می‌کند. در این استراتژی‌ها شما نمی‌توانید حداکثر بید را مشخص کنید و کنترل کمتری روی بودجه‌ای که خرج می‌شود، دارید.

برای همین ممکن است کلیک‌ها یا تبدیل‌هایی که می‌گیرید، به‌صرفه نباشند و نرخ بازگشت به‌ازای خرج‌کرد تبلیغات (ROAS) خوبی نداشته باشید.

در طرف مقابل، با ECPC می‌توانید به ۲ هدف افزایش تبدیل یا ارزش تبدیل برسید و همزمان رقمی به‌عنوان حداکثر بید داشته باشید که در مواقع خاص برای کلیک‌های ارزشمند، تا ۱۰۰ درصد افزایش یابد (منبع: Tillison).

بیدینگ ECPC: بهینه‌سازی هزینه‌ها و بهبود نتایج گوگل ادز

استراتژی‌های هوشمند گوگل ادز با استفاده از هوش مصنوعی و داده‌های گوگل، می‌توانند نتایج جذابی داشته باشند؛ ولی اگر هزینه‌های کمپین هم به‌اندازه نتایج آن، برای شما مهم است، بهتر است سراغ بیدینگ Enhanced CPC بروید.

این استراتژی همچنان که با داشتن حداکثر بید، در محدوده‌ای مشخص نوسان می‌کند، می‌تواند احتمال تبدیل کلیک‌ها و ارزش آن‌ها را حدس بزند و برای به دست آوردن باکیفیت‌ها، نرخ بید را افزایش دهد.

در این مقاله همه‌چیز را درباره این استراتژی گفتیم. اگر هنوز سؤالی درباره ECPC یا پیشنهادی برای بهبود این مقاله دارید، در بخش نظرات برای ما بنویسید 🙂

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟

منبع : یکتانت

ادامه مطلب
استراتژی-های-ترویج-محصول-کدامند؟

استراتژی های ترویج محصول کدامند؟

۳ نوع استراتژی ترویج محصول تعریف شده است: هل دادن، کشش و ترکیب این دو

پیشنهاد می‌کنیم مطلب «استراتژی گاو بنفش چیست؟» را هم بخوانید.

استراتژی هل دادن

از نیروهای فروش و فعالیت­های ترویج مبادله شرکت استفاده می­کند

تا از سوی مصرف کننده تقاضا به وجود بیاورد.

این پروسه شامل متقاعد کردن اعضای

واسطه ­ی شبکه ­ی فروش در جهت هل دادن محصول

به سمت کانال­های توزیع به سمت مصرف کننده نهایی از طریق فعالیت­های ترویجی

و تلاش برای فروش شخصی است.

شرکت محصول را به یک فروشنده میانی از طریق فعالیت­های ترویجی می­فروشد

و فروشنده در ازای آن محصول را به یک فروشنده­ی میانی دیگر می­فروشد

و به همین ترتیب تا به دست مصرف کننده نهایی برسد.

به زبان دیگر شرکت محصول را به عمده فروش می­فروشد.

عمده فروش به خرده فروش و خرده فروش به مصرف کننده نهایی.

در مسیر ترویج از طریق مبادله موانعی نیز وجود دارد.

متقاعد کردن خرده یا عمده فروش برای قبول

یک برند، اختصاص دادن قفسه در فروشگاه،

ترویج یک برند از طریق تبلیغات، و

در نهایی فروختن محصول به مصرف کننده نهایی.

تکنیک­های رایج مورد استفاده در این استراتژی شامل: ضمانت بازگشت کالا، دوره آزمایشی رایگان، مسابقات، آیتم های تبلیغاتی ویژه و نمایش تخفیفات می­باشد.

مثال واضح این استراتژی در فروش گوشی تلفن است،

زمانی که تولید کننده­ تلفن­های خود را به خرده فروشان می­رساند.

فروش فردی و ترویج از طریق مبادله عمدتاً بهترین و مؤثرترین ابزار برای این شرکت­ها هستند.

برای مثال شرکت­ها یارانه ­ای برای ایجاد انگیزه و فروش بیشتر برای خرده فروشان در نظر می­گیرند.

استراتژی کشش

در جهت هدایت مشتری برای تقاضای محصول از تولید کننده از طریق کانال­های بازاریابی تلاش میکند.

شرکت روی فعالیت­های ارتباط و بازاریابی مصرف کنندگان تمرکز می­کند

به امید این که در مصرف کننده­ ی نهایی تقاضا و علاقه به محصول را شبیه سازی کند.

استراتژی کشش به صرف هزینه بسیار بر تبلیغات و ترویج محصول برای مشتری نیازمند است

تا بتواند در سمت مصرف کننده نیاز برای محصول را به وجود آورد.

این استراتژی بیشترین میزان تقاضا و مصرف کننده را به وجود می­آورد

در حدی که مصرف کننده آن را از طریق کانال­ها درخواست می­کنند.

به همین دلیل این استراتژی زمانی به کار گرفته می­شود

که توزیع کننده ­ها تمایلی به پخش محصول ندارند.

موانع این استراتژی شامل:

جلب توجه مشتری برای امتحان کردن یک محصول جدید،

جذب مشتریان در جهت خلاف محصولات رقبا،

متقاعد کردن مصرف کنندگان برای جایگزین کردن این محصول با یک محصول جاافتاده در بازار،

نگهداری و جایزه دادن به مشتریان وفادار

و ایجاد ارتباط با مشتری هستند.

در صورت موفقیت این استراتژی مصرف کننده

از خرده فروش، خرده فروش از عمده فروش و عمده فروش از شرکت مادر محصول را درخواست میکند.

تکنیک­های رایج استراتژی کشش شامل: سمپلینگ، بن تخفیف، برگشت قسمتی از پول به صورت نقد و تخفیف روی خرید بعدی، فنون تبلیغات، برنامه ­های وفاداری، مسابقات، قرعه کشی، بازی و نمایش در نقطه خرید است.

تبلیغات متعدد و مکرر محصولات غذایی یا ورزشی در تلویزیون مثال خوبی در این زمینه است.

استراتژی سوم ترکیب دو

استراتژی هل دادن و کشش است

که در این مطلب توضیح داده شد.

به طور کل انتخاب و استفاده از این استراتژی­ها برای نتیجه ­گیری در کوتاه مدت هستند

و معمولاً با ابزارهای قیمتی سروکار دارند

این در حالی است که تبلیغات با نگاه بلند مدت و در جهت ایجاد ارتباط

و در معرض دید و شناسایی قرار گرفتن انجام می­گیرند.

ادامه مطلب

شبکه‌های اجتماعی زندگی‌ها را دزدیده‌اند

  یکی از بزرگ‌ترین معایب پنهانِ شبکه‌های اجتماعی تزریق حس حسرت در افراد است.

تماشای دوستان، آشنایان یا حتی غریبه‌های خوشبختی که سلفی‌های شادشان را به نمایش می‌گذارند،

به مکان‌های عجیب‌وغریب و دست‌نیافتنی می‌روند،

از موفقیت‌های شغلی و زندگی‌شان سخن می‌گویند و حال‌شان همیشه خوب است

همه‌ی ما را برای لحظه‌ای به این فکر فرو برده

که زندگی شخصی‌مان ارزش زیادی ندارد

و از خیلی چیزها محروم هستیم.

پیشنهاد می‌کنیم مطلب «استراتژی گاو بنفش چیست؟» را هم بخوانید.

در ذهن‌مان می‌دانیم زندگی حقیقی و زندگی مجازی‌ تفاوت زیادی با هم دارند،

با این حال به راحتی در دام پروفایل‌های بی‌نقص شبکه‌های اجتماعی می‌افتیم

و به ذهن‌مان خطور می‌کند که روش زندگی‌مان حتما ایرادی دارد.

آدم‌ها انگار قرار نانوشته‌ای برای مسابقه‌ي بی‌نقص‌بودن گذاشته‌اند

و این رقابت از محدوده‌ی اینفلوئنسرها که از این راه ارتزاق می‌کنند،

بیرون آمده و وارد زندگی مردم عادی هم شده است.

انگار کسی فرصت زندگی واقعی را ندارد.

بحث بر سر گذاشتنعکس‌ها نیست بلکه مسئله‌ی اصلی این است که پنهان‌کردن

زندگی حقیقی و لحظه‌هایی که غذاها در آن رنگی نیستند،

لباس‌ها اجازه دارند چروک باشند، موها شانه نخورده‌اند و بچه‌ها گریه می‌کنند ما را غمگین‌تر می‌کند.

چرا که انتشار عکس، شمردن لایک‌ها

و پاسخ به نظرات دوستانی که تحسین‌مان می‌کنند

و برایمان آرزوی خوشبختی دارند نهایتا یک روز طول می‌کشد.

باز ما به زندگی واقعی‌مان برمی‌گردیم و باید با نقص‌هایمان روبه‌رو شویم.

ما در عصر حسرت‌های رنگی زندگی می‌کنیم؛

حسرت شغل، حسرت آشپزخانه، حسرت غذا، حسرت تعطیلات، حسرت عشق و دوست‌داشتن

و دوست‌داشته‌شدن.

و با حضور شبکه‌های اجتماعی این حسرت به نهایت خود رسیده است.

شبکه‌های اجتماعی به ابزاری برای مقایسه تبدیل شده است؛

بدون این‌که بدانیم چه چیزهایی را با هم مقایسه می‌کنیم.

پیشتر دامنه‌ی حسرت مردم به همسایه‌ها، دوستان یا اقوام برمی‌گشت

ولی حالا حتی یک گلدان در کره‌ی جنوبی هم می‌تواند آه از نهادمان برآورد.

در سال ۲۰۱۸ مجری پادکست بازفید (BuzzFeed) از مردم خواست

عکسی بی‌نقص و زیبا از خودشان منتشر کنند

که پیش از این در شبکه‌های اجتماعی

با کپشن‌های دروغین به اشتراک گذاشته بودند؛

اما این‌بار حقیقت پشت عکس را آشکار کنند؛

به عبارت دیگر این عکس نمایانگر لحظه‌های سختی باشد که پیش از گرفتنش داشته‌اند.

توییت‌های زیادی منتشر شد و مردم خودِ واقعی‌شان را نشان دادند؛

یک زوج اعتراف کردند که

قبل از گرفتن عکسی که در آن لبخند می‌زدند

و تظاهر به خوشبختی می‌کردند، دعوای سختی با هم کرده بودند

و لبخندشان در عکس واقعی نبوده است.

دختر جوانی گفت در عکسی که

از یک سفر تنهایی از خود گذاشته است

یکی از بدترین و افسرده‌ترین زمان‌های زندگی‌اش را می‌گذرانده

و در طول سفر فقط اشک می‌ریخته است.

نمونه‌های زیادی بودند که عکس‌هایشان با زندگی حقیقی‌شان تفاوت داشت

و مردم خواسته بودند در رقابت «کمال» شرکت کنند؛ کمالی که تنها ظاهرشان را می‌آراست.

این‌طور که به نظر می‌رسد قرار است این مسابقه را ادامه دهیم و زندگی‌هایمان

را به شبکه‌های اجتماعی بفروشیم. برنده‌ی مسابقه اما قوانینی هستند

که در این شبکه‌ها حکم‌فرمایی می‌کنند و نه کمالی که از خودمان به نمایش می‌گذاریم.

تصویرمان روزبه‌روز بی‌نقص‌تر می‌شود و خودمان در ان حضور نداریم.

www.inc.com

ادامه مطلب

از برند ها مدیریت بحران بیاموزیم (قسمت 1)

همه چیز تجارت در دنیای امروز بطرف برند سوق دارد.

همه ما دوست داریم با خود فکر کنیم که وقتی تحت فشار قرار می گیریم واکنش خوبی را از خود نشان می دهیم.

به این ترتیب می توانیم ادعا کنیم که مثل افراد حرفه ای انتقادها را مدیریت کرده ایم.

یعنی می توانیم وقتی به طرفدارانمان شوک وارد می شود، واکنش مناسبی را از خود نشان دهیم.

متاسفانه، این اتفاق همیشه برای برند ها و مدیران آن ها رخ نمی دهد.

این جا است که استراتژی مدیریت بحران یک نقش مهم و حیاتی را پیدا می کند.

پیشنهاد می‌کنیم مطلب «استراتژی گاو بنفش چیست؟» را هم بخوانید.

در چند ماه گذشته بار ها دیده ایم که بعضی از بزرگ ترین برند های جهان تحت فشار رسانه ها

و حتی فالوور های محترمشان قرار گرفتند. ما مشاهده کرده ایم

که Uber به خاطر هشتگ #DeleteUber ۲۰۰ هزار کاربر و خطوط هواپیمایی United ۸۰۰ دلار

از ارزش خود را فقط در مدت چند ساعت از دست داده است.

این نوع واکنش به بحران های برند بسیار قابل توجه است

و در ادامه نکات دیگری را درباره استراتژی های مدیریت هر برند به ما می گوید.

مدیریت بحران چیست؟

وبلاگ تحلیلی Shift Communications چنین تعریفی از مدیریت بحران را ارائه می کند:

” …چیزی شبیه به آتش زدن… برای تولید آتش به سه چیز نیازمندیم:

گرما (انرژی)، سوخت و اکسیژن یا کاتالیزوری مثل آن (سرعت).

در صورت عدم وجود هر یک از این عناصر آتش خاموش می شود.

در یک وضعیت مدیریت بحران، اشتباهی رخ داده است

و برند شما در معرض شعله های آتش قرار گرفته است.

این اشتباه را شما در گذشته مرتکب شدید یا مسئول آن هستید.

اشتباه فوق به منزله سوخت مورد نیاز برای برپا شدن آتش است.

از جریان افکار عمومی به مثابه گرما یا انرژی لازم برای آتش زدن چیزی نام برده می شود.

سرعت واکنش شما نسبت به آن نقش کاتالیزور را بازی می کند.

به همین ترتیب در آتش سوزی های واقعی نیز، اگر یکی از این منابع را انکار کنید،

یک نوع واکنش زنجیره ای را به وجود می آورید که باعث آتش سوزی می شود و خود را می سوزاند.

در ادامه مدیر عامل وبلاگ Brandfolder، استیو بیکر، مدیریت بحران را چنین توصیف می کند:

“مدیریت بحران مثل غذای دست پخت پدر خانواده است

که از قبل آماده شده است

(همه ما پدر و مادر هایی را می شناسیم که این کار را انجام می دهند).
مدیریت بحران مثل یک کار افراطی یا آماده شدن برای رویدادی است

که هرگز اتفاق نخواهد افتاد اما افراد یا برند های دارای توانایی مدیریت بحران یک استراتژی،

منابع و حتی برنامه های ارتباطی خاصی دارند که طوری برنامه ریزی و از پیش تعیین شده بودند

که چنانچه بدترین اتفاق رخ دهد همه چیز آماده است.

به عنوان یک برند شما امیدوارید که مثل یک پدر با تدبیر، کاری کنید که یک بحران به هیچ نحوی رخ ندهد

اما اگرهم رخ داد، شما دوست دارید که از قبل همه نقشه های

مدیریت بحران را آماده داشته باشید تا از شرکت و برندتان محافظت کنید.”

در ادامه به چهار برند نگاهی می اندازیم که اخیرا تجربه اشتباه و انحراف بخش های روابط عمومی خود

از مسیر اصلی اشان و چگونگی کنترل بحران را از سر گذرانده اند.

آیا برند شما یک استراتژی مدیریت بحران قوی دارد؟

اگر پاسختان به این سوال منفی است، این فهرست شاید انگیزه شروع کار را به شما بدهد.

www.brandfolder.com

ادامه مطلب
چرا-لحن-برند-اهمیت-دارد؟

چرا لحن برند اهمیت دارد؟

برند ها موجودات زنده‌ای هستند که مانند انسان‌ها لحن و صدای خودشان را دارند.

قرار نیست تمام برندها مشابه یکدیگر حرف بزنند.

لحن برند از استراتژی برند سرچشمه می‌گیرد.

لحن برند با ایجاد فرهنگ، اجتماع و مکالمه‌ی مخصوص به برند تجربه‌ی مشتری را بهبود می‌بخشد.

پیشنهاد می‌کنیم مطلب «استراتژی گاو بنفش چیست؟» را هم بخوانید.

لحن منحصربه‌فرد و مناسب به برند چهره‌ای انسانی می‌بخشد.

داشتن شخصیت انسانی به مخاطب یادآوری می‌کند که پشت شرکت

یا اکانت‌های شبکه‌های اجتماعی آن، انسان‌هایی مشغول به کارند.

مخاطبان را به تعامل تشویق می‌کند.

نوشتن دیالوگ‌ها مشتریان را به تعامل با برندها وامی‌دارد.

تصویر پیوسته‌ای از برند خلق می‌کند.

پیوستگیْ ارزش‌های اصلی را که سعی می‌کنیم به تصویرشان بکشیم، قوی‌تر می‌کند

و به یکپارچگی تصویر برند کمک می‌کند.

شناخت مخاطب

همه به اهمیت درک مخاصب آگاهی داریم و می‌دانیم با این کار می‌توانیم

به شکلی مناسب به هدف‌مان دسترسی پیدا کنیم.

همین مسئله درمورد لحن نیز صادق است.

درست مانند زندگی واقعی باید شیوه‌ی ارتباطی‌ مناسبی را با فردی که با او سخن می‌گوییم انتخاب کنیم.

به عنوان مثال اگر صاحب یک برند سفر هستیم و مشتریان اصلی‌مان دانشجویان هستند،

نباید خیلی رسمی باشیم و باید لحنی رها داشته باشیم.

اما اگر با مخاطبانی حرفه‌ای و شرکتی طرف هستیم بهتر است از لحن خودمانی فاصله بگیریم.

پس از شناخت مخاطب هدف که در بخش استراتژی صورت گرفته،

می‌توانیم نگاه عمیق‌تری به سن، جنسیت، علاقه‌مندی‌ها و شغلش بیندازیم.

با این کار به پروفایل کاملی از مشتریان احتمالی‌مان دست پیدا می‌کنیم

که درنهایت به ساخت لحن مناسب برند کمک می‌کند.

برای رسیدن به شخصیت برند باید این سوال‌ها را از خود پرسیده باشیم:

  • چه چیز برندمان را منحصربه‌فرد می‌کند؟
  • ویژگی‌ ما چیست؟
  • چه نوع فرهنگی را با این برند ترویج می‌کنیم؟
  • مخاطب‌مان کیست؟

با پاسخ به این پرسش‌هاست که به کیفیت منحصربه‌فردی که می‌خواهیم

در فعالیت‌های ارتباطی‌مان منعکس کنیم، می‌رسیم

و می‌توانیم استراتژی‌های مورد نیاز و شکل انتقال‌شان را طراحی کنیم.

درست‌کردن یک جدول لحن که بایدها و نبایدهای کلامی برندمان را در خود دارد،

کمک بزرگی‌ست. جدول زیر یک جدول فرضی‌ست.

ویژگی‌های لحنتوضیحباید‌هانبایدها
پرشورما هیجان زیادی برای تغییر سازوکار دنیا داریم.از افعال قوی استفاده کنید.
قهرمان صنعت‌تان باشید.
مشوق باشید.
به‌کاربردن کلمه‌های بدون اشتیاق و منفعل.
مرموز و عجیب‌و‌غریبما از به چالش‌کشیدن وضعیت موجود و تلاش برای خودمان‌بودن نمی‌هراسیم.از مثال‌های غیرمنتظره استفاده کنید.
دیدگا‌ه‌های مخالف استفاد کنید.
از هر فرصتی برای ابراز خودتان استفاده کنید.
به‌کاربردن کلام کوچه‌و‌بازار و مرجع‌های نامفهوم و گنگ.
فراموش‌کردن پیام اصلی.
گستاخ و جسورما محصول‌مان را جدی می‌گیریم؛ ولی خودمان را جدی نمی‌گیریم.بازیگوش و شوخ باشید.
از مثال‌های شاد استفاده کنید.
غیررسمی بودن.
استفاده از مثال‌های مبهم و مشهور در فرهنگ عامه.
قابل اعتمادما به شما ابزار و بینش می‌دهیم.
می‌خواهیم کارِتان را آسان‌تر کنیم. و این امر همیشه از طریق محصول‌مان نیست.
صادق و مستقیم باشید.
به مشکلات و اشتباهات استناد کنید و نشان دهید که چه‌طور به آنها می‌پردازید.
به حرف‌تان عمل کنید.
به‌کاربردن صفت‌ها یا کلام مخصوص بازاریابی.
دادن قول بیش از توان‌تان.
تبلیغ محصول با اتکا به ویژگی‌های غیرواقعی و بیش از توان آن.

منبع: www.meltwater.com

ادامه مطلب
تیزینگ،-معمایی-برای-تبلیغات

تیزینگ، معمایی برای تبلیغات

تیزینگ در لغت به معنی تحریک با حواس پرتی، شوخی‌های خفیف با بازی کردن است.

روندی که درصنعت تبلیغات از آن با عنوان Teasing یاد می‌شود بسیار به این معنی نزدیک است.

و به نوعی از تبلیغ گفته می‌شود که با ایجاد ابهام

و سوال ذهنی برای مخاطب هدف، او را به فکر وا می‌دارد.

به عبارتی ذهن مخاطب را به بازی می‌گیرد

۲۶ اکتبر سال ۲۰۱۳، در حین بازی بایرن مونیخ و هرتابرلین

در ورزشگاه آلیانز آرنای شهر مونیخ آلمان اتفاق عجیبی رخ داد.

یازده مرد با لباس و شمایلی عجیب در اواسط بازی وارد جایگاه تماشاچیان شدند،

بر روی صندلی‌های ورزشگاه نشستند و دقایقی بعد هرکدام بنری

با عنوان “برنده زمین را می‌گیرد” به نمایش گذاشتند. اتفاقی عجیب که در ۲۷ اکتبر، فردای آن روز، در ورزشگاه استمفوردبریج

انگلستان و ورزشگاه آلیانتس باشگاه یوونتوس نیز تکرار شد.

پیشنهاد می‌کنیم مطلب «استراتژی گاو بنفش چیست؟» را هم بخوانید.

گمانه زنی‌ها نه تنها در بین طرفداران فوتبال سه کشور انگلستان، آلمان و ایتالیا،

بلکه بین تمامی مردم جهان بالا گرفت.

مردم در فیس بوک از هم راجع به این افراد و اهدافشان سوال می‌پرسیدند

و حدسهایشان را رد و بدل می‌کردند.

گروهی این افراد را به شیطان پرستان نسبت می‌دادند،

گروهی آنها را معترضین به جریانی زیست محیطی می‌خواندند

و عده‌ای آنها را گروهکی با اهداف تروریستی قلمداد می‌کردند.

قضیه زمانی جدی‌تر شد که متوجه شدند ارتباطی بین این افراد و اتفاق هفته قبل وجود دارد.

اتفاقی که در روز ۲۱ اکتبر در

سه شهر نیویورک، ریو دژانیرو و لندن رخ داده بود.

گوی بزرگی که گویا در لندن سقوط کرده بود،

تلویزیون‌های میدان تایمز که ناگهان در اثر اتفاقی مانند هک کردن “شعار برنده زمین را می‌گیرد” نشان می‌دادند

و نورافکنی که در برزیل لوگوی

دایره‌ای مرموزی را بر روی کوه انداخته بود.

ارتباط این شش اتفاق باعث شد تا حدس و گمان‌ها بیشتر شود

و عاقبت گروهی از هکرها دست به

هک سایت روزشماری که به وجود آمده بود بزنند.

اینجا بود که پرده‌ها افتاد و قسمت بزرگی از راز برملا شد.

هاست و دامنه متعلق به شرکت سامسونگ بود.

چند روز بعد ویدیویی از اسطوره بایرن مونیخ، فرانتس بکن‌باوئر منتشر شد.

او در این ویدیو اعلام کرد که مهاجمین فضایی با او ارتباط برقرار کرده‌اند و قصد تسخیر زمین را دارند.

تنها راه نجات زندگی هفت میلیارد انسان یک بازی فوتبال بین منتخبی از زمین و مهاجمین فضایی است

و حالا او قصد دارد یازده بازیکن برای نجات زمین را انتخاب کند.

با این ویدیو و ویدیوهای بعدی مشخص شد که شش اتفاق قبلی تنها تیزینگی

برای کمپین چند فازی گوشی جدید سامسونگ آن سال یعنی گلکسی اس پنج بودند.

ایجاد حس کنجکاوی و معما، تعریف قصه‌ای منظم و منسجم،

بیش‌ از دو فاز بودن، درگیر کردن ذهن مخاطب،

طراحی شعاری جذاب برای تیزینگ و کمپین،

استفاده از فضاهای جدید و کمتر

استفاده شده برای تیزینگ و انتخاب

رسانه‌های درست از جمله ویژگی‌های برتر این کمپین سامسونگ بود.

مدتی است بعضی از بیلبوردهای شهرهای مختلف، به خصوص تهران،

در بازه‌های زمانی مختلف میزبان تیزینگ شرکت‌ها و برندهای ایرانی هستند.

از ساختمان و مرکز خرید تا اپلیکیشن‌های مختلف از این شیوه تبلیغاتی

برای معرفی برند یا محصول خود استفاده می‌کنند.

به دور از قضاوت درباره خوب بودن یا نبودن این تیزینگ‌ها، این حجم استفاده شده از این روش باعث شده است

تا برخی از اهالی صنعت ارتباطات و تبلیغات، این شیوه قدیمی را پدیده نوظهور تبلیغاتی قلمداد کنند

و ایرادهایی به آن وارد کنند.

گاها دیده شده که سه بیلبورد پیاپی در یک مسیر، هر کدام تیزینگی را به معرض نمایش گذاشته بودند

که این امر می‌تواند باعث کمتر شدن تاثیر کد و درگیری در ذهن و فکر مخاطب شود؛

و این در حالیست که یکی از اهداف مهم یک تیزینگ تبلیغاتی ایجاد درگیری فکر مخاطب

و تشویق او به حل معما است، درست مانند اتفاقی که در کمپین گلکسی یازده سامسونگ افتاد.

منبع

ادامه مطلب
تیکت جدید